تنها برای همسایه نیست یک قدم آنطرف تر مرگ…
تو را هیچ گریزی نیست که این راه رفتنی است و چه بخواهی و چه نه، باید رفت…پس چه بهتر که به این خانه دل نبندی و راحت و سبک بار بگذاری و بگذری…
معلوم نیست باید از دنیا تعجب کنیم یا از خود و یا حتی از شرایطمان که تا وقتی زنده ایم و نفس می کشیم سال به سال به همدیگر نگاه هم نمی کنیم چه برسد به اینکه سراغی بگیریم و دردی دوا کنیم اما به محض اینکه خبر رسید فلانی دار فانی را وداع گفت، کار و زندگی را تعطیل می کنیم و با لباس مشکی راه می افتیم به سمت بهشت زهرا… تازه آنجاست که شیون و زاری و اشک و آه دیگران کمی تکان مان می دهد که این خانه، خانه ای است که تنها و تنها «دیرو زود» دارد از همان دیر و زودهایی که «ناگهان چقدر زود دیر می شود!» اردیبهشت اگرچه «خاک» نفسی تازه یافته و رنگ عشق بر شاخسار طبیعت می پاشد اما «سفر آخرت» شور و شوق بهار و نشاط تابستان سرش نمی شود و هرگاه موعدش فرا برسد، سر می کشد توی زندگی من و شمایی که واقعا فراموش کردیم «باید بگذاریم و بگذریم». تلخی ستون های گزارش امروز آن هم در طلیعه سال، تنها به آن خاطر است که تلنگری به خودمان و احوالمان بزنیم و یادمان نرود که اعلامیه ها و سیاه پوش شدن ها برای دیگران نیست؛ همراه و همسفر ثانیه های ماست و هیچ بیمه ای هم توان حمایت ما از این پل عبور به آخرت را ندارد. همسفر ما باشید در گردشی کوتاه در میان جاده های تودرتوی بهشت زهرا(س). مریم یارقلی
● عادی تر از همیشه
برخلاف آخر هفته ها که اتوبان منتهی به بهشت زهرا حسایی شلوغ می شود امروز در یک وسط هفته تقریبا سرد، این بزرگراه، روز آرامی را سپری می کند البته احتمالا برای آدم های شهری که تنها پنجشنبه و جمعه ها مسیرشان را به این سمت کج می کنند، چنین شرایطی حاکم است وگرنه برای نوجوانان گل فروش حاشیه اتوبان و برای مرده هایی که امروز پیمانه عمرشان سر آمده و راهی خانه خاکی شده اند، پنجشنبه و جمعه و شلوغی و خلوت وجود ندارد.
سکوت وسط هفته بهشت زهرا(س) یک طرف و شلوغی اطراف غسالخانه یک طرف. بیچاره مرده ها نمی دانند آنهایی که امروز برای تشیع جنازه شان جمع
شده اند، قرار است تا ساعتی دیگر آنها را در میان همان مردگانی به خاک بسپارند که مدت هاست در این انتظار بسر می برند که یکی از اعضای خانواده شان به سراغشان بیاید و آبی روی قبرشان بریزد و فاتحه ای بخواند…صدای شیون اما بلند است آن هم به سبک احساسات ناب ایرانی که قطره قطره اش کیمیایی است در دل دنیای دلمرده امروز؛ «… دیدی از دستم رفت… دیگه تنها شدم…» همدیگر را در آغوش می گیرند و یکدیگر را تسلی می دهند. هر چه در مورد تنهایی و وداع و دوری باشد اینجا مهم و ارزشمند است اصلا خود مرده عزیز و دردانه است چرا که «زنده بودن» عادی شده است عادی تر از همیشه…
● اکازیون با تمام امکانات
۱۸ میلیون تومان!
پس از اینکه گواهی فوت از پزشک مربوطه، بیمارستان و یا پزشکی قانونی صادر شد، متوفی به بهشت زهرا(س) انتقال پیدا می کند – نگران کمبود جا نباشید از قدیم گفته اند «میت روی زمین نمی ماند» پس اگر بهشت زهرا(س) پر شد و قبرها دو و سه و چهار و پنج طبقه نشدند، خاک پاک و با وفا زیاد در تهران هست که… – در این بین آنهایی که از بضاعت مالی بیشتری برخوردارند با ماشین های مدل بالای گل زده و تزئین شده، مرده شان را تا بهشت زهرا بدرقه می کنند؛ مثلا دیدم که مردی در میان قبور خالی دنبال یک قبر در قطعه ای خوش و آب هوا(!) است تا ناغافل آفتاب روی سنگ قبر نیفتد و مرده اذیت نشود!
مسئول مربوطه اما در این باره می گوید: یک قبر در قطعه ۱۴ داریم؛ ۱۰ میلیون و مرد جواب می دهد: ردیف و شماره چند می شود؟ نزدیک خیابان است؟ اطرافش درخت هست؟
قیمت قبرهای یک طبقه در قطعات ۲۵۳و ۲۵۴ بهشت زهرا(س) در حدود ۶۰ تا ۷۰ هزار تومان و قبرهای دوطبقه در همین قطعات، حدود ۲۰۰ هزار تومان برآورد می شود. البته بسیاری از خانواده های متوفی ترجیح می دهند هزینه ای گاه ۴۰ برابر این مبالغ را بپردازند تا در قطعه ای خوش و آب هوا(!) که امکان دسترسی آسان تر به آن وجود دارد برای مرده خود، قبر بخرند.
همین زدوبندها باعث می شود که آدم یاد بنگاه های معاملات ملکی بیافتد؛ طرف وارد می شود و شرایطش را می گوید و سر قیمت خانه چانه می زند و بنگاه دار هم تا می تواند
ویژگی های مثبت خانه را به رخ خریدار می کشد اما یک تفاوت اساسی وجود دارد اینجا دیگر آپارتمانی و مستقل بودن شرط نیست؛ داشتن تراس، آسانسور، شوتینگ زباله و آیفون تصویری هم مهم نیست. اینجا خانه یک «قبر دومتری» است که بهترین شرایط و امکاناتش در دسترسی به آب و مسیر مناسب، دنج و ساکت و زیر سایه درختان بودن خلاصه می شود.
● ما همه می گذریم
آخر از این در…
تندی بوی کافور که توی سر می پیچد حسابی آدم را منگ می کند؛ هنوز منگی اش از سر بیرون نرفته که ضجه ها و ناله های جماعت عزیز از دست داده، اضافه می شود و داغت می کند. چقدر شلوغ است. مردم دسته دسته با چهره ای افروخته و اشک آلود وارد می شوند. یک سالن اصلی با نوری نسبتا کم و گرم، دو طرف سالن با شیشه های مشجر با ضخامت سه سانتی متر پوشانده شده که تنها باریکه ای از این شیشه ها برای تماشا باز است! راستی تماشای چه؟
اینجا غسالخانه است؛ گرم و تاریک… حداقل آنجایی که زنده ها مجاز به ایستادن هستند، جز این نیست. اما پشت این شیشه ها اوضاع بهتری حاکم است؛ نور کافی، آب فراوان، هواکش، سکو و وان های سنگی سردی که انتظار مرده ها را می کشند… دنیای زنده ها اینطرف با ناله و شیون عجین شده است. این سوی شیشه ها اما تنها و تنها غصه و غم و اندوه در چهره ها موج می زند انگار که چیزی را از دست داده اند. در مقابل آنطرفی صوت قرآن و صلوات می شنوند و پاک و تمیز می شوند؛ درست مثل زمانی که می خواستند وارد دنیا شوند… این طرفی ها سر و دست می شکنند، فریاد می زنند و ناله می کنند تا از پشت شیشه ها شستن و حمام کردن مرده ها را نظاره کنند اما آنطرفی ها در سکوت به سر می برند، نظاره می کنند و دستشان کوتاه است و زبانشان بسته…
حدود ۱۳۰ نفر در روز با برانکارد های آهنین از در غسالخانه وارد می شوند و بعد از شستشو و تکفین برای به خاک سپردن از دری دیگر خارج می شوند. معمولا بیشتر از ۲۰ دقیقه طول نمی کشد تا مرده ای شسته و به خانواده اش تحویل داده شود…تنها ۲۰ دقیقه برای آخرین استحمام دنیایی و ملاقات با نزدیکانت.
● پارتی بازی نمی کنیم
برانکاردی وارد می شود، چشم ها کنجکاوتر از همیشه در تلاش اند تا قبل باز شدن کاور و چسباندن نام متوفی روی شیشه، مرده را شناسایی کنند. خودش است؟… نه فکر نکنم این باشد…این خیلی لاغر است…
بسم الله الرحمن الرحیم… کاوری که متوفی در آن قرار دارد، باز می شود. چهار غسال با روپوش و چکمه های سفید، پیش بندهای سبز، دستکش های زرد و با گفتن یا ابوالفضل(ع) متوفی را بلند کرده و او را روی سنگ شست و شو قرار می دهند. صدای شیون دردناک تر از همیشه به گوش می رسد؛ زنی سرش را به شیشه می کوبد، آن یکی از درد بی مادری فغان می کند و دیگری… هر حرکتی که به متوفی داده می شود این طرفی ها صدای ناله هایشان را بالاتر می برند و خود زنی هایشان را بیشتر می کنند اما زنده های آنطرفی آرام و آرام بخش، ذکر می گویند و صلوات می فرستند…
هر چقدر هم که متوفی پول دار باشد و با تشریفات خاص وارد بهشت زهرا(س) شود و قرار باشد در خانه ای اکازیون با هزاران حلقه گل سکنی گزیند و دهها مراسم ترحیم میلیونی برایش برگزار شود باز وقتی پایش به اینجا می رسد، می شود یک متوفی مثل تمام آنهایی که مرده اند. «قانون» اینجا یعنی همه مثل هم. متوفی مثل تمام مرده ها با برانکارد آهنی غسالخانه وارد و از در دیگر خارج می شود. تنها چیزی که اینجا ارزش ندارد نام، نشانی، شهرت و مقام افراد است؛ اینجا همه یک اسم دارند؛ میت!
یک نفر آب می ریزد، سدر و کافور ریخته می شود، میت حنوط داده شده و با شلنگ شسته می شود در همین حال یکی از غسال ها(خلعت بر) از روی دیوار پارچه های خلعتی برمی دارد و روی سنگ خلعت پهن می کند. متوفی کاملا شسته شده است؛ یازهرا(س) می گویند و او را روی سنگ خلعت قرار می دهند. پنبه ها را داخل گوش و دهان متوفی می کنند خلعت ها به او پوشانده و بندهای کوتاه و بلند دو سر کفن گره می خورد.
تمام شد… تغسیل و تکفین شد! مرد یا زن آماده سفر آخرت شده است… زنان شیون کنان از در غسالخانه بیرون می روند تا مرده شان را تحویل بگیرند، مردها هم یا می توانند خود را کنترل کنند و اشک هاشان را آرام در غصه هاشان فرو دهند و یا نمی توانند و تکان شانه هاشان را می ریزند بین آن شلوغی زنانه. برچسب مشخصات متوفی روی کفن چسبانده می شود. متوفی روی برانکارد آهنی که روی زمین سالن اصلی غسالخانه قرار دارد، گذاشته می شود و توسط کمک غسال به بیرون فرستاده می شود…
● خدایا آمد این مهمان ما…
«لا اله الا الله…» متوفی از غسالخانه خارج می شود البته نه روی پای خود بلکه روی دوش مردم؛ مستقیما به سمت جایگاه خواندن نماز میت برده می شود. فامیل و دوست و آشنا دنبال جنازه راه می افتند. اصلا مثل اینکه همه زوایای دنیای مرده ها زمین تا آسمان با دنیای زنده ها فرق می کند؛ آمدنشان به بهشت زهرا(س)، شسته شدنشان و حال نماز خواندنشان… کارها طبق روال پیش می رود و همه چیز آماده می شود و مهیا تا در نهایت « جنازه روی زمین نماند». سقفی بلند روی جایگاه را پوشانده تا اگر تابستان بود و گرم و یا زمستان بود و سرد این سقف مامن و پناهگاه مناسبی باشد البته برای زنده ها. هنگامی که متوفی برای نماز خواندن روی زمین گذاشته می شود اطرافیانش سراسیمه به سمت جنازه حرکت می کنند. همه می خواهند از همدیگر جلو بزنند و جایی برای خود در کنار جنازه باز کنند.
این سراسیمگی آدم را یاد غسالخانه و شیشه های ضخیمش می اندازد که مردم پشت شیشه سر و دست می شکستند و تقلا می کردند تا جای دنجی! پیدا کرده و راحت تر متوفی را نگاه کنند و حال اینجا باز همان داستان، باز همان مردم، باز همان سراسیمگی و باز… لباس سفید سفر آخرت را که به تن کردی یعنی جواز عبورت از سمت مردم صادر شده، آنهم با بدرقه ای ساده اما باشکوه. همه به راحتی می توانند در خواندن نماز میت شرکت کنند – شاید این هم از الطاف خدا به مومن باشد که می خواهد در لحظات آخر حضور در روی زمین پرونده اعمالش را سبک تر و بهتر کند – نماز میت تنها نمازی است که می توان آن را بدون وضو، غسل و بدون اینکه واجب باشد که لباس پاک باشد و یا غصبی نباشد به جا آورد.
مثل اینکه اینجا مساوات و برابری حرف اول را می زند. متوفی هر که می خواهد باشد غنی، فقیر، مشهور، گمنام، تحصیل کرده یا بی سواد وقتی که روی زمین می گذارندش تا نماز بخوانند باید با سطح زمین برابری داشته باشد و مرتبه و رتبه اش نمی تواند او را در جایی بلند تر یا پست تر از زمین قرار دهد. مردم ردیف به ردیف هم می ایستند و نماز ۵ تکبیری میت را با نیم نگاهی به تابلوهای راهنمایی که متن نماز را بطور جداگانه برای میت مرد و میت زن نوشته است، می خواندند.
«اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریک له و اشهد ان محمدا عبده و رسوله… ارسله بالحق بشیرا و نذیرا بین یدی الساعه … اللهم اغفر للمؤمنین و المؤمنات و المسلمین و المسلمات…» بعضی ها همانطور که زیر لب دعاها را می خواندند، اشک می ریزند. راستی برای چه؟ برای دلتنگی از دست دادن عزیز؟ برای خودشان که تنها مانده اند؟ یا برای مرده ای که حال چشم دوخته به همین دعا و امید به آمرزش ها؟…
● بنویسید بعد مرگم
روی سنگ…
شمارش معکوس تکمیل ظرفیت بهشت زهرا(س) شروع شده است و قبر ها یکی پس از دیگری پر می شود. روزانه حدود ۱۵۰ نفر در بهشت زهرای تهران به خاک سپرده می شوند که اگر آن جماعت پولدار و عیان نشین که در قطعه های خوش آب و هوا و آرامگاه های خانوادگی به خاک سپرده می شوند قلم بگیریم، تقریبا ۹۵ درصد متوفی ها در قبرهای تازه ساخت و به روز بهشت زهرا که از قطعات ۲۵۰ هم گذر کرده است جا خوش می کنند. همه قبرها
یک اندازه و یکدست کنار هم ردیف شده اند. مثل اینکه برای تقسیم بندی شان از خط کش های میلی متری بهره گرفتند تا خانه یک متوفی بزرگتر از دیگری نباشد. عجب دنیایی دارد این اشرف مخلوقات! تا وقتی زنده است و راه می رود یک طور فرهنگ و علایقش را به رخ دیگران می کشد و فخر می فروشد وقتی هم که پیمانه عمرش سر ریز شد با انتخاب سنگ قبر و رنگ و لعاب دادن به آن (البته این بار اطرافیانش این کار را انجام می دهند) سعی در نشان دادن خود دارد. حال سنگ قبرها هم شده اند تبلور فرهنگی!
۵۰ هزار تومان تا یک میلیون تومان قیمت متغیر این سنگ قبر ها است اما بسیاری از خانواده های تهرانی ترجیح می دهند که قیمتی گزاف تر از این مبالغ را برای ساخت سنگ قبر مرده هایشان خرج کنند و پیش مرده ها آبروداری کنند! به گفته یکی از سنگ قبر فروشان بسیاری از خانواده های تهرانی با تغییراتی که در نوع و اندازه سنگ قبر سفارشی می دهند گاه مبالغی تا سقف ۲۵ میلیون تومان و بیشتر را نیز برای سنگ قبر هزینه می کنند. روی یکی از این سنگ قبرها که به شکل زیبایی با گرانیت خوش رنگی ساخته شده بود، نوشته شده: بنویسید بعد مرگم روی سنگ/ با خطوطی نرم و زیبا و قشنگ/ اینکه اینجا خفته در این گور سرد / بودنش را هیچ کس باور نکرد…دروغ و راستش پای خودش ولی چه باور کردنی و چه نه، سنگ قبر دیگر کاری از دستش بر نمی آید، می آید؟
…و قبرهای خالی انتظار می کشند، انتظار کسانی را که جرعه مرگ را نوشیده اند و حال باید به با کوله باری از یک زندگی کوتاه و یا بلند در این خانه های دو متری سکنی گزینند. صدای گریه های مردم پس از آخرین دیدار در آن تاریکی و سرازیری خانه خاکی به گوش می رسد و من آرام آرام دارم کنار درختان با مردگان بهشت زهرا(س) وداع می کنم و دور می شوم از این خاک غریب…
کیهان
ایران ترحیم